گفت توی بیمارستان امام خمینی یه نفر بستری هستش و کرونا داره و خودش ویزیتش کرده. :| من و خاله هم تا شنیدیم، بلافاصله پا به فرار گذاشتیم. عاخه چنین خبری رو وسط شام میدن؟ :| بیشتر برای این گفت که به دخترخاله که دانشجوی پرستاری و اونجاست، خبر بدیم مواظب باشه…
.
شنیدهبودم برای استاجریش بیمارستان امام رو انتخاب کرده. همون حوالی ساعت ۹ که فهمیدم، خواستم بهش بگم تا کار از کار نگذشته، شریعی رو انتخاب کنه ولی نگفتم. بین مهربون و بدجنس درونم جنگ به پا شد! یکی میگفت بگو، اون یکی میگفت به تو چه!
برای رهایی از این درگیری ذهنی سعی کردم خودم رو مشغول کنم. کتاب واژگان آیلتس رو باز کردم. کلمهی اول: manufacture. مثالش: the company that manufactures drugs. :| کلمهی بعدی: Not only, but also. مثالش: He’s not only a good pianist but also a good painter. :| پشیمون از زبان خوندن، رفتم تلویزیون ببینم. شبکه۲ بود، بلافاصله نوشت فلان برنامه رو در فلان پیامرسان (داخلی) دنبال کنید. :| زدم شبکه خبر. باز اون جملهی مضحک زیرنویس شد. در ادامهاش نوشت، ماهوارههای فلان و بهمان… :| بقیهی جمله رو نخوندم. رفتم کنار خاله که داشت برنامهی ترم آیندهاش رو چک میکرد نشستم. تا من نشستم گفت چای میخوری؟ گفتم نه. گفت گلِ محمدی ریختما، خوش مزه شده. :|
[ معنی این پوکرها شما نمیفهمید. فقط خودم میدونم عمق فاجعه کجاست! :| ]
هیچی دیگه، در نهایت «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» باعث شدن تا پیام بدم. چند دقیقه بعد زنگ زد. ازم دلیل خواست، منم توضیح دادم. میگه اگه کرونا بگیرم ناراحت میشی؟ میگم نظر خودت چیه؟ میگه با چیزایی که ازت دیدم، نه! میگم از مردن رنج بقیه هیچوقت خوشحال نمیشم. این رو ندیدی تا حالا؟ میگه بستگی به بقیهاش داره. میگم کاری نداری؟ میگه باور کنم نگرانم شدی؟ میگم نه. میگه پس چرا گفتی؟ میگم وظیهام بود. فلانی گفت به هر کی میشناسم بگم. میگه از کجا میدونستی من میرم امام؟ میگم بچهها گفتن. میگه ینی با بچهها در مورد من حرف میزنی؟ میگم نه. بچهها داشتن در موردت حرف میزدن منم شنیدم. میگه غیبت میکردن؟ میگم نه، ذکر خیرت بود. میگه چی؟ میگم گفتن جات خالیه. میگه بقیه هستن. میگم اونا که هزینهها رو تقبل نمیکنن. :دی میگه اینا و اونا رو ول کن. مهم تویی که نگرانم بودی. میگم فکر کنم از وقت خوابت گذشته، فردا هم که امتحان داری. شب به خیر. میگه مراقب خودت باش ولی نگرانم بودی…